ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چیزی بگو
حرفی بزن
بی دلهره رفتن .
بگو که با تو می مانم تا همیشه
حتی
حتی اگر حرفی برای دلخوشی من باشد .
میخواهم یک شب را بی هراس کابوس جدایی بخوابم .
ای آشنا با دردهای من ، ای گم شده در لبخندهای تلخ من
باورنمیکنم این روزها که میگذرد هر روزش ورقی تا پایان کتاب آشنایی ماباشد .
هر روزش نزدیک شدن به فصل کوچ .
تو می روی،من این را از اولین نگاه در چشمان روشن تو دیدم .
چرا
اصرار به ماندن برای چیست
وقتی که سرنوشت رفتن را برای تو رقم میزند .
فردا برای تو روزهای رنگی از راه می رسد ، برای من چه ؟
جز خاکستری سرد از شعله عشقی بر باد رفته ؟
جز عکسهای قدیمی در آلبوم خاطری پریشان .
روزگارم این شده
چون بیمار ی مبتلا به سرطان ، شمارش معکوس روزهای عشقم را نظاره می کنم .
حرفی بزن
به سرنوشتم به این عشق به تو به خودم و به همه عالم پرخاش میکنم .
حرفی بزن چیزی بگو تا این واپسین روزهای عشقم را بی هراس بگذرانم
چیزی بگو
بخندم بخندم
چیزی بگو حتی اگر دروغی ....