ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بخواب دیدم
سوار دوچرخه ای هستم
ناشیانه دست وپا می زنم و زمین میخورم
درست مثل کودکی هایم
جوانی به من گفت ، به دورها نگاه کن و رکاب بزن
راز دوچرخه سواری این است
راز زمین نخوردن این است
یادم افتاد وقتی برای اولین باری که پشت فرمان اتومبیل هم نشستم ، کج و معوج میرفتم تا جایی که
گوشه جدول متوقف میشدم
به یاد آوردم فاصله میان دوآغوش را وقتی کودکانه می دویدم ،به چشم پدر و مادرم مینگریستم تا زمین نخورم
ولی همینکه جلوی پایم را می دیدم .... افتادن بود
وقتی شربت تلخی میخوردم میگفتند زود بخور مزه آن را نفهمی
هر روز میدوم کسی در آن سوی آرزوها آغوشش را برویم گشوده
من برای اینکه نیوفتم فقط می دوم
و شبی در خواب زمین رادیدم که میگفت
صبر کن
بنشین
نرو
کجا با این عجله . هروقت که می افتادی میخواستم بگویم . کمی آرام باش و زندگی را ببین
عمر تو می گذرد و تو از ترس افتادن به قدمهایی که درآن به سوی مرگ بر میداری نگاه نمیکنی
ولی اینبار آنکه آغوش به سوی تو گشوده
مادرت نیست
عالی بود داداش
سلام.وب خیلی خوبی داری.خیلی خوشم اومد.بازم سر میزنم