ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبح زود
به باغهای قدیمی کنار ده رسیدم
درختها لخت و بی برگ در ازدحام مهی غلیظ بودند
چیزی شبیه تار عنکبوت تمام شاخه ها را فرا گرفته بود
در مقابل در باغ
شریک اسباب بازی های کودکیم
با کاسه ی چشمانی درشت و خو آلودن بی زحمت گفتن کلامی به من می نگریست
سرد
مرده و بی احساس
از صبح تا ظهر به هم نگریستیم
چیزی اتفاق نیوفتاد
آن همه شور و علاقه
آن آتش زبانه کش اشتیاق
آن چهره باز همیشه موافق
انگار تابلو یا مجسمه ای بی فروغ با کاسه ی چشمانی درشت و خون آلود در مقابلم ایستاده بود .
مه تمام کوچه باغی های باریک و بی گذر که به تپه هایی نزدیک ابتدای کوهستان منتهی میشد را فرا گرفته بود
حتی حرفی برای گفتن میان ما نبود .
چون ارواحی گمشده در سرزمینی غریب
چون مردمان ناامید از احتمال کوچکی از یاری کسی
بی عاطفه ،
بی هیچ ...
فقط بهم می نگریستیم
بی زحمت گفتن کلامی
از کنار باغهای قدیمی کنار ده رد شدم
بی خاطره ای
بی رد پایی
بی خداحافظی و سلامی ...