ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خاطرات
خدایا چگونه ز خاطر برم من آن خاطرات خوش دلبرم
چه شبها که باهم سحر کرده ایم چه تبها که باهم به سر کرده ایم
سخنها که شبها به هم گفته ایم غم از خاطر یکدگر رفته ایم
تو مارا به هم آشنا کرده ای به ما عشق سوزان عطا کرده ای
دل تیره ام شمع پرسوز شد شب تار من دولت روز شد
تو گفتی که ما عاشق هم شویم چو عذراتر از وامق هم شویم
دل و دین به هم این چنین داده ایم تو گویی زمادر به هم زاده ایم
خدایا تورا می نمایم سپاس برون از سخنهای سخت و کلاس
چو آن تشنه بودم که اندر سراب بیابان همه دیده بودم در آب
من از عاشقی نام تو خوانده ام نه وقتی که رنجور و درمانده ام
دلی داشتم پر ثمن گوهری نشاید به هر کس دهم سرسری
بسیار عالی قلمت روان