چون دانه های جعبه کبریت منتظر دستی هستم که با تکانی روشنم کند . گاهی به خود می گویم اگر انتخاب نشوم باید در جعبه انتظار احساس بیهودگی کنم ، اگر روشن و فروزنده شوم باید بسوزم و درد بکشم واگر نیمسوخته وخاموش ضایع میشوم . خدایا تو راهی را به من بنمایان من از تفکر خسته شده ام . همه چیز تاریک است جز روشنی آینده ای موهوم که از کوچه بنبست زندگی من می تراود .
اینجا کجاست ؟
درکابوس دیرینه ام کودک شیطانی مرا ناروا شعله ور میکند . برای هیچ برای پوچ . تعبیر میکنم که این هم بد نیست ، لااقل چهره کودکی در شعله کوتاهم خندان می شود . راه دیگری ندارم تا دلخوش باشم .
اینجا کجاست ؟
جعبه کبریت زندگی ..... ؟