Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی
Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی

عارفانه ها 6

می بلعم لحظاتم را،  چون بیماری که فقط چند روز فرصت زندگی دارد ؛  چون اسیری که لحظه ای دور از چشم زندان بانش گریخته . می بلعم چون الکلی خماری که به التفات چند قطره شراب جام خالی را دوباره بر دهان گذاشته . زمانم کم است . وقت رفتنم نزدیک و آرزوهایم چقدر دور هستند !. تو مثل یک گل زیبا هستی ، در باغچه حیاط ساختمانی قدیمی ، محکوم با جواز تخریب . نگاهت میکنم شاید این آخرین فرصت نگاهم باشد ..بگذار سیر تورا ببویم شاید تو آخرین رایحه عطر گلهای معصوم عمرمن باشی . بگذار تورا سیر ببینم و ببویم ...

عارفانه ها 5

من در قلبم چیزهایی دارم که نه میتوانم با کسی در میان بگذارم نه به تنهایی طاقت مرورشان رادارم . پشت هر بازدمم آهی به فکر فرار از قفس سینه ام است . ژست یک مرد قوی را دارم . بیچاره کسانی که به من تکیه کرده اند . اما چون جنون زده ای هوای حوالی گریه دارم . نه این راه نه پایان دارد نه بازگشت . دعا میکنم که به پایان نرسد چون از کودکی فرجام تلخش را درکابوسهایم دیده بودم و راه بازگشت ندارم چون آنهمه خاطرات رانه میتوانم به آینده ام ببرم ونه میتوانم میانه راه رها کنم . من کجای جاده ام .

رویای جاده مه آلود 1

گذشته را به خاطر نمی آورم چون هیچ تاثیر مهمی در امروز من نداشته اند . به آینده نمی اندیشم چون یک جاده مه آلود چیزی جز ابهام و توهم نیست . بگذار آن قفل را از صندوق خاطراتت باز کنم . هیچ قفلی راهی را به سعادت نگشوده است . آنکه درون قفل است در آرزوی آزادی و آنکه بیرون قفل است در اضطراب رهایی .

دل نوشته 14

در ایوان خانه قدیمی رو به مشرق رویش خورشید خیره ماندم . دستهایم را در حوض قدیمی حیاطی که تنها یک درخت توت فرتوت که روایت دونسل پیش از من را تمامی از بر داشت شستم . احساس خوبی بودنسیم دودی که از تنور خاطره همسایمان در مشامم می وزید. دیگر بزرگ شده بودم . نه چهره عمو قدرت در ذهنم بود نه مزه گس چای عمه منزلت به خاطرم مانده بود . تنها روبه مشرق ایوان قدیمی منتظر اذان بودم . آه که چقدر زمان با سرعت رفته،حتی به گردش هم نرسیده بودم . اینجا کجاست نه جایی که دوستش داشتم نه آنجایی که آرزویش را دارم . در ایوان قدیمی بی تاب لحظه نماز بودم .... .

دل نوشته 13

چون دانه های جعبه کبریت منتظر دستی هستم که با تکانی روشنم کند . گاهی به خود می گویم اگر انتخاب نشوم باید در جعبه انتظار احساس بیهودگی کنم ، اگر روشن و فروزنده شوم باید بسوزم و درد بکشم واگر نیمسوخته وخاموش ضایع میشوم . خدایا تو راهی را به من بنمایان من از تفکر خسته شده ام . همه چیز تاریک است جز روشنی آینده ای موهوم که از کوچه بنبست زندگی من می تراود . 
اینجا کجاست ؟ 
درکابوس دیرینه ام کودک شیطانی مرا ناروا شعله ور میکند . برای هیچ برای پوچ . تعبیر میکنم که این هم بد نیست ، لااقل چهره کودکی در شعله کوتاهم خندان می شود . راه دیگری ندارم تا دلخوش باشم . 
اینجا کجاست ؟ 
جعبه  کبریت زندگی ..... ؟