Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی
Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی

تک سروده ها 2


* من آن صیاد بی مزدم که استاد است در کارش
  ولیکن در قفس سازی ندارد بهره ای  دیگر

* از بس گریستم  اشکم به چشم نیست
  بیهوده می کنم کویری که آب نیست

* دل را به تغافل به سر سنگ رها کرد
 ترسم که به  غفلت بنهد  پا سر شیشه
 
* نشتر زدند  رگم را به قصد  فصد
  اشک فرو خورده زجانم روانه شد

* نمی گویم که آن دلبر شدی بد عهد در آخر
  ولیکن خانه را بر پل نباید ساخت از اول

* از بس زدم  تیشه به  کوهسار غم
  فرهاد کوه کن امروز مرید ماست
 

دلنوشته 52

تو هیچگاه شبیه من نبوده ای



من بی تو

آبی که به زمین هرز می رود

وگلی فسرده در بهار .

حسی است در من

شبیه پژمردن گلی در آغوش سترون خاک

یا گم شدن ستاره ای در عمق تاریک کهکشان .

در من حسی است ، شبیه التماس شکوفه های نیاز

درپای باد هرزه گرد .

تو هیچگاه چون من نبوده ای

سرشاری از زیبایی و غرور .

من بی تو

به رنگ خزانم

آری بی تو

بودن نتوانم

ای در نهایت زیبایی و جمال

ای مست و سر فراز و بی خیال

تو هیچگاه شبیه من نبوده ای

تک سروده ها 1


* شاعر شده ام  ناخواسته  به  اشعار مفردات
ازبس که ، ذره ذره ، فرد شدم ازجمع دوستان

* می سوزد دلم درآتش فراق، نگو که یادش بخیر
  این خاطرات ، همچو نفت ، خوراک آتش است

* کاشکی آن که مرا رسم و ره صید نشان داد
 چندین  ورقی  هم ، < هنرقید > می آموخت

* احوال  رقیبان  و من امروز  بر  یار
   چون غره شوال به سلخ رمضان است

* همچوآن دهقان مغبونم که زرع و کشت خود
 در  زمین  دیگران  بیهوده  بنیان  کرده ام 

دلنوشته 51

با احترامی زیاد 

مرا در گور خاطرات رها کردی 

حتی ساعتی برایم مرثیه خواندی 

ومن محو صدای دلارای تو بودم 

بی آنکه بدانم دیداری دوباره درکار نخواهد بود

رفته ای 

و من حالا که رفته ای میفهمم

معنی  خانه بخت را و روزهای سخت را 

تنها در گور خاطرات زندانیم 

و تو آن بیرون چون پرندگان آزاد رهایی .

کاش میشد

کاش می شد  به گذشته باز گشت و اشتباهات کوچکی را تغییر داد .


عارفانه ها

زندگی چیست؟



گاهی و قتها از خودم می پرسم

زندگی چیست

به جز حسرت ایام خوشی

یا نگاه نگرانی به دروازه مرگ

زندگی چیست

کلاهی پشمی وسط گرمی یک تابستان

زندگی افکاریست که به ما طعم گسی می بخشند

بوی مرموز غذایی مسموم

زندگی سر دردی ست که تو در محفل رسمی داری

زهر میریزد درخون

زهر می ریزد در روح

زهر می ریزد در روح

زندگی پای الاقیست که با کلی بار

سخت با سمت شکستن تمایل دارد

زندگی از نظر مرد فقیری که ماهی گیر است

مدت بین دو ماهی گیریست

زندگی در نظر فاحشه ای

لحظه هایی ست که از قید تنی آزاد است

زندگی از نظر کودک تحصیل گریزی شاید

امتحانیست که از پایه معلق باشد

زندگی از نظر یک عارف

لحظه حالائیست که به اشراق تعلق دارد

سخت می پیچم در خود

مثل ماری زخمی

فکرهایی لرزان ، در خفا می گویند

زندگی پوچی خاصی است

ولیکن اما

جه کسی میداند معنی ترس وامید

جه کسی میفهمد زندگی را در مرگ

هر که از ظن و پس عینک خود می گوید 

و به قول سهراب

<<  زندگی شستن یک بشقاب است  >>