Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی
Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی

خوابها

خواب دیدم 

دهان تمام عروسکهایم را چسب زده ام 

و چشمهاشان را بسته ام 

خواب دیدم 

در اتاقی شیشه ای به اندازه قدم حبس شده ام 

آب وارد آن میشد و من آهسته آهسته شاهد غرق شدن خودم بودم 

آب تا زیر بینی من رسیده بود

روی پنجه هایم ایستاده بودم 

و با چشمان ملتمس به تنازع بودن و نبودنم خیره بودم 



دلنوشته 50

حرفهایم را

 در جامی سرشار از سکوت ریخته ام 

شاید جانی تشنه ، روزی آنرا بنوشد 

نقاشیهایم را

 پشت رنگها و خطها پنهان کرده ام 

شاید چشمی بینا آن را ببیند

دستهایم را به دست  آب سپرده ام 

حالا تنها کاری که مانده 

باید دلم را خالی از آن همه خاطرات رفتنی کنم 

شاید .....

خوابها 3

بخواب دیدم

سوار دوچرخه ای هستم

ناشیانه دست وپا می زنم و زمین میخورم

درست مثل کودکی هایم

جوانی به من گفت ، به دورها نگاه کن و رکاب بزن

راز دوچرخه سواری این است

راز زمین نخوردن این است

یادم افتاد وقتی برای اولین باری که پشت فرمان اتومبیل هم نشستم ، کج و معوج میرفتم تا جایی که

گوشه جدول متوقف میشدم

به یاد آوردم فاصله میان دوآغوش را وقتی کودکانه می دویدم ،به چشم پدر و مادرم مینگریستم تا زمین نخورم

ولی همینکه جلوی پایم را می دیدم .... افتادن بود

وقتی شربت تلخی میخوردم میگفتند زود بخور مزه آن را نفهمی

هر روز میدوم کسی در آن سوی آرزوها آغوشش را برویم گشوده

من برای اینکه نیوفتم فقط می دوم 

و شبی در خواب زمین رادیدم که میگفت

صبر کن

بنشین

نرو

کجا با این عجله . هروقت که می افتادی میخواستم بگویم . کمی آرام باش و زندگی را ببین

عمر تو می گذرد و تو از ترس افتادن به قدمهایی که درآن به سوی مرگ بر میداری نگاه نمیکنی

ولی اینبار آنکه آغوش به سوی تو گشوده

مادرت نیست



سال نو



                  دوستان عزیزم

         بهار نو مبارک 

خوابها 2

و روح زمین را شبی در خواب دیدم

از اوپرسیدم

از این مرور تکراری فصلها

از این بهار و زمستان .....

و دوباره بهار 

و همان دور تکراری

موجودات تکراری

و رسم تکراری

خسته نمی شوی ؟


اینهمه چرخش برای چه

این همه گردش برای که


پاسخ داد :

همین دیروز چند چلچله نو جوان سرود رویش را زمزمه میکردند و به باغهای خفته می گفتند

بیدار شوید  بیدار شوید

بهار نو در راه است

و چند جوانه کوچک به هم میگفتند

بهار نزدیک است

و درخت پیری برای پرندگان بی پناهی که از سرمای زمستان میلرزیدند میگفت

بهار در راه است

نگاه کن هیچ روز تکراری در زمین نیست

هر لحظه ای که داری تا ابد تکرار نخواهد شد

حتی خود تو نیز تکرار نخواهی شد

یکی    فرد   منحصر 

پس یگانه باش و رویش تازه را با زمین جشن بگیر

روزگارت بهاری باد