Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی
Holy Theo        *****    تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب       *****

Holy Theo ***** تنها برای تو می نویسم ، ای آشنای خوب *****

تقدیم به دوست بزرگوارم 10.4.6.3 *** وبلاگ شخصی سید امیر میرسلیمی

دل نوشته47


چشمهای هم را که می بینیم

می اندیشیم که بیناییم

فکر میکنیم که داناییم

صبر کن

انگار کوری سپید در راه است

 باغ کابوسهایمان آشفته خواهد شد

دستهایمان رو می شود

و تلبیسی شرربار که در پشت نگاهی معصومانه به کمین نشسته آشکار خواهد شد

کوری سپید

از آتش سرد است

زندگی بخش نه سوزان

خانه افروز نه خانمان سوز

روشنایی بخش نه تاریک

بگذار تا از راه برسد

آنگاه تمام حقایق مکنون ما معلوم خواهد شد

کجایی ای بینایی مقدس ، ای کوری سپید

تا  دیدگان کورمان را روشن سازی

تا رسوا کنی صادقان دروغگو را

مهربانان قاتل را

و دیوسیرتان فرشته صورت را

ودوستان دشمن را

من کوری سپید را می ستایم که باعث روشنی دلم خواهد شد

.....


رویای جاده مه آلود 4


رویا میبینم 

معبدی دور

متروکه در کوهستانی بلند

پوشیده از مه

با گنبدی فیروزه ای

بی تزاحم هیاهوی زائرانی حاجتمند یا اهل سرگرمی

جویی آرام و بی کلام از مقابل ایوان رو مغرب آن به باغ های رها شده اطراف ، هرز می رود

جز حرکت رود همه چیز ساکن است

حتی نسیم

و روحی تنها ، درآن معبد  تنهایی زندانیست


زندان : معبدی که دوستش داشت

تنبیه : تنهایی و انتظار برای فراموشی

مدت : 400 سال

وجرم

کندن سه حرف بر روی قلبی سنگی


مه نیمی از گنبد فیروزه ای معبد را درآغوش گرفت بود

درست وقتی که رویای من به پایان می رسید .

و روح مثل هزاران بار هر عصر ، به آستانه در باز معبد

در جستجوی زائری ، جهان گردی حتی گم کرده راهی 

نگاهی از سر نومیدی انداخت 

وقتی مطمئن شد که باز هم کسی نمی آید

برای نیایش عصرگاهی به داخل معبد باز گشت

در حالی که زیر لب هنوز آن سه حرف را تکرار میکرد



دل نوشته 46


ای آنکه درترانه آمدندت هزار بار مرثیه رفتن بود

روحم را به تو تقدیم می کنم

برای همیشه به ژرفای ابد .

آهنگ دلنشین صدایت ترنم بلبلان را به سخره می گرفت

و برق نگاهت خورشید را به مقابله دعوت می نمود .

تو از کدام دیاری که این چنین خلق و خوی عشق از ضمیر تو جاریست

من برای گم شدن در ناپیدا ها آمده ام .

برای محو شدن با تو در عمق جاده مه آلود .

ای روح پاک

مرا با تمام بدی هایم دریاب

ای کسی که گوشه ای از نگاهت را با تمام بی کرانگی دریاها عوض نمی کنم .

ایمان دارم  تو از تبار آفتابی که بر سایه های دلم اشراق نموده ای .

ای بازمانده از نسل مهربانی

ای آشنا با جانم

دوستت دارم

دل نوشته 45

این روزها ، ساعتها به نقطه ای خیره می شوم 

وبه این گفته  حکیم عمرخیام فکر می کنم :


"روزی که تو بی عشق به سر خواهی برد       ضایع تر از آن روز ترا روزی نیست"

به تکرار زجر آور این همه ثانیه های بی عشق 

به روزها و شبهای بی التفات 

به عقربه های خسته ساعت ایام

به این همه لحظه های ضایع خودم و مردمانی می اندیشم

که مثل من زیسته اند 

چنان زاهدانه از عشق بی نصیبم که در تمام این سالهای تکراری

هیچ چیز با ارزشی برای گفتن پیدا نمی کنم 

جز انعکاس چهره ی مغمومی در چشمان روشن دوستی مهربان

فقط همین ! تمام سهم و فهم من از عشق

فقط همین !

این است کولبار خاطراتی که با خود از این دنیای بیهوده می برم

شعرها 9

 شب است و تنهایم

سرشار شهد احساسم

                      دوباره نام تو رفته بر زبان من امشب


 ا   م    ش   ب


 گمان می کردم که نام تو رفته  برای همیشه از یادم

من هستم 

همان مست شراب آلوده

                      بیا توهم بنوش جرعه ای از این باده 


وقتی به پستوی دلم گذر کردم ، دیدم خوشبختانه

 خوشبختانه مانده در عمق سبو 

به قدر یک مستی از شراب 

شراب ناب یکرنگی

بیا که من مثل همیشه ها امشب 

شرابم را با تو می کنم تقسیم 

پیاله را بردار

برای من اما کمی شراب افزون تر...